بیخودشدگی
با خوش خیالی
بودن و داشتنت تا ابد را
تصور می کردم
آرام و رام
صبور و پرغرور
در انتظار...
•
حالا که فهمیده ام فقط تا طلوع آفتاب با منی
با ناشکیبایی و ناباوری
و اندک رمق ِ دستهای بی جان و ملسم
"تنهایی" را
آنقدر محکم در آغوش می کشم
تا "ماه" ی عشقت
از مشت ِ دلم سُر بخورد!
•
حس عجیبی دارم
از خودم رفته ام
به تو نیز نخواهم رسید!
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت توسط مهسا علیمحمدی
|