شبـها که من خوابیــده ام، او

آرام می آیـــــــد بـه خانــــــه

ای کاش قبل از خواب، یک شب

می خوانــد در گوشـــم ترانه

 

هـر شب میان خواب  و رویا

می آیـد و می بوســـم او را

حس می کنــم با مهـربانی

او می کِـشَـد رویـم ، پتو را

 

فردا که برمی خیزم از خواب

او رفتــــه و تنهــا شـدم بـاز

برنامه ای با خـــط ِ مـامـان

چسبیــــده بر آیینه ام باز