گل اومد, بهاراومد.......
«به هـم الفتـی گرفتیـم، ولی رمیـدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نِه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چـرا گریـــزی از من که وفـــایــم آزمودی؟!»
"رهی معیری "
عشق ِ تو تا در دل من شعـر ِ نابی را سرود
گوش دشمن کر شد و شد کور چشمان حسود
شد زمستان گرم با شعر و امید و عاشقی
با بهـار، آمـد گـُلـی و در دلش جایـــــم رُبود
دل نکــرده باور، اما عقـــل، می گویـد به او:
آن همه عشقی که گفتی جز هوس چیزی نبود
روز سـوزم در هوایت، شب بسـازم با فراق
عاقبت با سوز سازم، چون نیایی دیر و زود!
«جز وفاداری چه عصیان دیدی از من یا چه جرم؟
جز دل آزاری چه حاصل از تو بردم یا چه سود؟»(1)
(1) بیت آخر تضمینی است از مرحوم رهی معیری.